Wednesday, November 01, 2006

فرستاده شده توسط دختر شوخ چشم

سلام من عضو جدید این وبلاگ هستم ، عضو هم نمیشه گفت ولی خوب ...
با خواهش و التماس برادر مجتبی قبول کردم ، نمی خواستم قبول کنم چون زیادی فک می زنه . ولی چون زیادی فک زد قبول کردم !!
من هم یه سری خاطرات رو براتون می نویسم . امیدوارم که خوشتون بیاد و اگر هم نیومد هر چی بد و بیراه باشه رو به آقا مجتبی بگین نه به من ...
_ اول مهر بود و به قول معروف : باز آمد بوی ماه مدرسه / بوی گند امتحان های مدرسه
شب قبل از اینکه به مدرسه بریم یکی از دوستام به من زنگ زده می گه : بیا با هم بریم . میگم چرا ؟ میگه آخه همه ی بچه ها چششون به در کلاسه که تو بیای ، خلاصه روز بعد رفتم مدرسه و به محض اینکه وارد کلاس شدم همه ی بچه ها جیغشون رفت هوا !!!!!!!!!!!!!!! :D
همون روز شنبه اول مهر دبیر تاریخ اومد سر کلاس ريا، یکی یکی خودمونو معرفی می کردیم .
تا اینکه رسید به یکی از بچه ها :
معلم : شما بندری هستید ؟؟؟
دوستم : بله
بچه ها : نه خانم دو رگست
من : خانم شاهرگ اصلیش بندریه ولی سرخرگش عربه
روز شنبه اینقدر درس هامون سنگیه ( ادبیات - شیمی - تاریخ - ورزش) که ساعت آخر دیگه کشش نداریم می افتیم به روغن سوزی !
بوی گلم چنان مست کرد که رستم با نیزه اش به ناصر الدین شاه حمله کرد و به خاطر اختلافی که در بین سپاهیانش بود به اروپا رفت . اما کس ندانست که کجا رفت تا اینکه آقای آووگادرو مول اروپا را بر مول ایران تقسیم کرد ...
_ در زمان ناصر الدین شاه روزنامه ای رو چاپ می کردن اما مردم اون زمان ماشالله هزار ماشالله اونقدر فهمیده بودن که روزنامه رو نمخوندن . اما اینجا سئوال پیش میاد که این روزنامه ها چی میشد ؟؟ حتی قانون نیوتن هم نتوانست به این سئوال پاسخ دهد . تا اینکه یه دانش آموز عصر جدید گفت : روزنامه ها رو برای پاک کردن شیشه ها چاپ می کردند !
_ یه روز خاله رفته بود دکتر ، جواب آزمایش رو گرفته بود ، یه زبون انگلیسی بود ، به من میگه بیا اینو بخون ببین چی توش نوشته ؟ منم برگه رو گرفتم . شروع کردم به ترجمه کردن :خب خاله جون مشکل از پانکراسته ! سایزش که خوبه و نرمال ، جاشم که خوبه تغییری در مسیر نداره ، به اندازه ی کافی هم اسید ترشح می کنه .
خالم گفت بده این برگهرو نمی خاد ادامه بدی ( فکر کرده من رشته ی تجربی هستم دیگه همه چیزو بلدم ، بنده ی خدا من هنوز نمی دونم دریچه ی سینوسی-دهلیزی پشت قلبه یا دریچه ی سینوسی-بطنی )
پیام پزشکی : همیشه شاد باشید و بخندید تا سلول های خاکستری مغزتون همین جور هی زیاد شه ، من رفتم دکتر چیزی حدود 10000000000000000 سلول خاکستری دارم .!
بدو بدو بیا آتیش زدم به دستگاه عصبیم ، بیا سلول خاکستری ببر تنهها با یک لبخند !!!

0 Comments:

Post a Comment

<< Home