Wednesday, November 01, 2006

من و کلاس آقای عزیزی

سلام
امیدوارم دماغتون اضافه وزن نداشته باشه ...!!!
خب دومین پست من راجب کلاس کنکورمه ... من برای ریاضیات کنکور این افتخار نصیبم شده که با آقای عزیزی کلاس بگیرم که مولف کتاب های تست میکرو طبقه بندی گاج هستن .
آقای عزیزی آدم خیلی جالبیه (( اینو که میگم باید سر کلاسش باشی تا بفهمی )) وقتی آدم سر کلاس آقای عزیزی انتگرال یاد میگیره اینقدر جذب تکه کلاماش میشه که نمی فهمه وقت چه جوری میگذره .
مثلا نمونش ، وقتی داشتن مبحث حد رو درس میدادن قسمت رفع ابهام صفر صفرم رو آقای عزیزی گفتن : 2راه برای حل حدهای صفر صفرم هست .
یکی اینکه اگه اف ایکس ساده میشه سادش کن دومیشم اینکه صفر رو توی اف ایکس جایگذاری می کنیم ، میرسیم به صفر صفرم بعد می گی ای وای خاک بر سرم لابد ساده می شده یادم رفته ، دوباره بر می گردی سادش می کنی .
عزیزی این جمله رو اینقدر تکرار کرد که یکی از بچه ها باورش شد ، جلسه ی بعدی یه تست از صفر صفرم حل کرد ، به اونجاش که رسید گفت حالا چکار می کنیم ؟
این بابا برگشت گفت 2 راه داریم یا ساده می کنیم یا خاک بر سرم !!!
عزیزی چشش در اومده بود از تعجب : (( خاک بر سرت ؟؟؟ )) خنده ی بچه ها :)) =))
یه بار که گندش در اومد ، آقای عزیزی توی یه مسئله پرسید دو به توان چهار یه دفه یکی گفت 8 !!!!!!!!!!!!
تا آخر کلاس عزیزی همین جوری می گفت دو به توان چهار مساوی هشت .
آقای عزیزی سر کلاس همش عرق میکنه ، یکی از بچه ها میگه : اه چقد کثیف درس میده این عزیزی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تا پست بعدی بای بای

فرستاده شده توسط دختر شوخ چشم

سلام من عضو جدید این وبلاگ هستم ، عضو هم نمیشه گفت ولی خوب ...
با خواهش و التماس برادر مجتبی قبول کردم ، نمی خواستم قبول کنم چون زیادی فک می زنه . ولی چون زیادی فک زد قبول کردم !!
من هم یه سری خاطرات رو براتون می نویسم . امیدوارم که خوشتون بیاد و اگر هم نیومد هر چی بد و بیراه باشه رو به آقا مجتبی بگین نه به من ...
_ اول مهر بود و به قول معروف : باز آمد بوی ماه مدرسه / بوی گند امتحان های مدرسه
شب قبل از اینکه به مدرسه بریم یکی از دوستام به من زنگ زده می گه : بیا با هم بریم . میگم چرا ؟ میگه آخه همه ی بچه ها چششون به در کلاسه که تو بیای ، خلاصه روز بعد رفتم مدرسه و به محض اینکه وارد کلاس شدم همه ی بچه ها جیغشون رفت هوا !!!!!!!!!!!!!!! :D
همون روز شنبه اول مهر دبیر تاریخ اومد سر کلاس ريا، یکی یکی خودمونو معرفی می کردیم .
تا اینکه رسید به یکی از بچه ها :
معلم : شما بندری هستید ؟؟؟
دوستم : بله
بچه ها : نه خانم دو رگست
من : خانم شاهرگ اصلیش بندریه ولی سرخرگش عربه
روز شنبه اینقدر درس هامون سنگیه ( ادبیات - شیمی - تاریخ - ورزش) که ساعت آخر دیگه کشش نداریم می افتیم به روغن سوزی !
بوی گلم چنان مست کرد که رستم با نیزه اش به ناصر الدین شاه حمله کرد و به خاطر اختلافی که در بین سپاهیانش بود به اروپا رفت . اما کس ندانست که کجا رفت تا اینکه آقای آووگادرو مول اروپا را بر مول ایران تقسیم کرد ...
_ در زمان ناصر الدین شاه روزنامه ای رو چاپ می کردن اما مردم اون زمان ماشالله هزار ماشالله اونقدر فهمیده بودن که روزنامه رو نمخوندن . اما اینجا سئوال پیش میاد که این روزنامه ها چی میشد ؟؟ حتی قانون نیوتن هم نتوانست به این سئوال پاسخ دهد . تا اینکه یه دانش آموز عصر جدید گفت : روزنامه ها رو برای پاک کردن شیشه ها چاپ می کردند !
_ یه روز خاله رفته بود دکتر ، جواب آزمایش رو گرفته بود ، یه زبون انگلیسی بود ، به من میگه بیا اینو بخون ببین چی توش نوشته ؟ منم برگه رو گرفتم . شروع کردم به ترجمه کردن :خب خاله جون مشکل از پانکراسته ! سایزش که خوبه و نرمال ، جاشم که خوبه تغییری در مسیر نداره ، به اندازه ی کافی هم اسید ترشح می کنه .
خالم گفت بده این برگهرو نمی خاد ادامه بدی ( فکر کرده من رشته ی تجربی هستم دیگه همه چیزو بلدم ، بنده ی خدا من هنوز نمی دونم دریچه ی سینوسی-دهلیزی پشت قلبه یا دریچه ی سینوسی-بطنی )
پیام پزشکی : همیشه شاد باشید و بخندید تا سلول های خاکستری مغزتون همین جور هی زیاد شه ، من رفتم دکتر چیزی حدود 10000000000000000 سلول خاکستری دارم .!
بدو بدو بیا آتیش زدم به دستگاه عصبیم ، بیا سلول خاکستری ببر تنهها با یک لبخند !!!